+ درخت عشق
شانه هايم تير مي کشند بس که بار تنهايي کشيده ام مثل شاخه هاي خشکيده درختي زرد انتظار کبوتري را مي کشم. دستي کو تا بار سنگين خستگي ها تنهايي ها و لحظه هاي سخت بي پناهي ام رابر دارد تا کمر شکسته ام را صاف کنم. سروي را ديده اي تا قامتش را خم کرده باشد يا مجنوني که گيسوان آشفته اش نه سبز نه زرد بلکه به سپيدي نشسته باشد.؟ پيچکي را ديده اي که نه رو به آسمان بلکه در گرد خاک و گياهان زميني خزيده باشد؟ من آن درخت کهنه حياط قديمي ام که خراش و زخم ها تنم را تراشيده است. يک نفر قلبي با تيغ مي کند يک نفر چاقو را قلم مي کند مي نويسد خطي از سر دل تنگي.يک نفر گياه شناس مي شود پوسته ام را مي کند تا شمار ساليان تنهايي ام را بشمارد. يک نفر شاخه اي را کمان مي کند تا آن را در ريشه هاي تنهايي ام پرتاب کند. يک نفر به گمانم عاشقي خسته مي نشيند تکيه مي کند ... ترانه و اشکي را... و بعد مي رود.من آن درخت کهنه حياط قديمي ام که شاخه هايم تير مي کشد انتظار مي کشد. انتظار او را که يک روز بوسه اي بر خشک ترين شاخه ام نثار کرد و رفت... زخمي سپيد نه از تيغ و نه با درد بلکه با شوقي عميق. من آن درخت کهنه حياط قديمي ام که شاخه هايم تير مي کشد و انتظاري تا ابد...